داستان توقع زیاد

در زمان های قدیم شخصی برای خرید كنیز به بازار برده فروشان رفت و مشغول گشت و تماشای حجره هاشد.

به حجره ای رسید كه برده ای زیبا در آن برای فروش گذارده  و از صفات نیك و توانایی های او هم نوشته بود ند و در آخر هم نوشته بودند، اگر بهتر از این را هم بخواهید به حجره بعدی مرا جعه فرمایید.



در حجره بعدی هم كنیزی زیبا با خصوصیات خوب و توانایی های بسیار در معرض فروش بود و ضمنا بر بالای سر او هم همان جمله قبلی كه اگر بهتر از این را می خواهید به حجره بعدی مراجعه نمایید.

آن بندۀ خدا كه حریص شده بود از حجره ای به حجره دیگر می رفت و برده ها را تماشا می نمود  و در نهایت هم همان جمله را می دید.

تا اینكه به حجره ای رسید كه هر چه در آن نگاه كرد برده ای ندید. فقط در گوشه حجره آینه ی تمام نمای بزرگی را نهاده بودند خوب دقت كرد و ناگهان خودش را تمام و كمال در آینه دید.

دستی بر سر و روی خود كشید.

چشمش به بالای آینه افتاد كه این جمله را بر بالای آینه نوشته بودند:

چرا این همه توقع داری؟

قیافه خودت را ببین و بعد قضاوت كن.

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - کارهای خانه

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - شکایت از شوهر

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - اذان نیمه شب

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - گواهی ام علا

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - خیار فروش

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - حتی برده فروش

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - بازنشستگی

حجره ,هم ,كه ,ای ,برده ,آینه ,به حجره ,حجره ای ,حجره بعدی ,رسید كه ,ای رسید

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

برنامه نقشه برداری ارسنجانی پورتال دانشگاهی داستان واجب فراموش شده تحقيق و مقالات دانشگاه سجاد تایپ فوری، تایپ فوری آنلاین و اینترنتی minooraypc هر چی بخوای اینجا همه چیز هست تجربیات تحصیلی و کنکوری