داستان راستان - جلد دوم
اثر: شهید استاد مرتضی مطهری
بازنشستگی
پیرمرد نصرانی، عمری کار کرده و زحمت کشیده بود، اما ذخیره و اندوخته ای نداشت، آخر کار کور هم شده بود. پیری و نیستی و کوری همه با هم جمع شده بود و جز گدایی راهی برایش باقی نگذارد، کنار کوچه می ایستاد و گدایی می کرد. مردم ترحم می کردند و به عنوان صدقه پشیزی به او می دادند. و او از همین راه بخور و نمیر به زندگانی ملالت بار خود ادامه می داد. تا روزی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام از آنجا عبور کرد و او را به آن حال دید. علی به صدد جستجوی احوال پیرمرد افتاد تا ببیند چه شده که این مرد به این روز و این حال افتاده است؟
ببیند آیا فرزندی ندارد که او را تکفل کند؟
آیا راهی دیگر وجود ندارد که این پیرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگی کند و گدایی نکند؟
داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - کارهای خانه
داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - شکایت از شوهر
داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - اذان نیمه شب
داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - گواهی ام علا
داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - خیار فروش
پیرمرد ,گدایی ,ندارد ,علی ,حال ,داستان ,ندارد که ,مطهری بازنشستگی ,و او ,شده بود ,و گدایی ,مرتضی مطهری بازنشستگی ,استاد مرتضی مطهری ,شهید استاد مرتضی
درباره این سایت