داستان عشق
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود كه مرد سطل چرمی اش را پر از آب كرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش كه پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم كرد.
داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - کارهای خانه
داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - شکایت از شوهر
داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - اذان نیمه شب
داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - گواهی ام علا
داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - خیار فروش
آب ,كه ,عشق ,داستان ,مرد ,مقداری از ,آب را ,داستان عشق ,پیر قبیله ,كه پیر ,قبیله بود
درباره این سایت